انقلاب57؛ سرنوشت یا انتخاب

عصرنو 46:
چرا انقلاب کردیم؟… شاید برای بسیاری از کسانی که دهه های چهل وپنجاه را به چشم دیده اند و دوران سلطنت محمدرضا پهلوی را تجربه کرده اند پاسخ این پرسش چنان بدیهی واظهر من الشمس به نظر آید که حتی لازم ندانند که وقت خود را صرف این گونه مسائل کرده و حداقل در ذهن خود برای این پرسش پاسخی بیابند…
اما آیا جوانان وبه ویژه نسل سومی که انقلاب ،جنگ ،امام و… را تنها به مدد دریچه دوربین و یا مطالعه چند صفحه کتاب درس تاریخ شناخته است نیز بدین سادگی می تواند از کنار این پرسش عبور کنند؟
مطمئنا قبول داریم که باید به نسل امروز این حق را داد که نقادانه عملکرد پدران ومادران خود را به بررسی بنشیند ودیکته ای که آنها نوشته اند را بخواند و زیر اشتباهاتی که به نظرش می آید خط قرمز بکشد.
با این وجود به نظر می رسد به سبب کم کاری ویا غفلت نسل نخست انقلاب در تبیین چرایی به وجود آمدن این خیزش عظیم مردمی وانتقال آن به نسل های بعدی، بسیاری از بدیهیات و وقایع انقلاب را غباری از فراموشی وابهام پوشانده است… وباید پذیرفت جوانانیکه اطلاعات اکثریت قریب به اتفاق آنها از انقلاب به مجموعه تصاویر وبرنامه هایی ازقبیل پیاده شدن امام از هواپیما در مهر آباد…چشمان اشکبار شاه هنگام سوارشدن به هواپیما باز هم در مهرآباد…بخشی از سخنرانی مهم امام در بهشت زهرا که من دولت تعیین می کنم…سخنرانی شاه که من صدای انقلاب شما را شنیدم…راهپیمایی مردم…به خاک و خون کشیده شدن مردم توسط نیروهای نظامی… چند سرود وترانه انقلابی… و… محدود می شود، نتوانند قضاوتی همه جانبه وقرین با واقعیت از رویدادها وتحولات آن مقطع حساس تاریخی داشته باشند…
شاید بد نباشد در این مجال اندک به چند پرسش اساسی درباره انقلاب اشاره ای هرچند گذرا داشته باشیم.
چرا انقلاب کردیم؟
پیش از پاسخ به این پرسش به نظر می آید ابتدا باید به منطقی که این پرسش بر آن استوار شده توجه کرد. آیا انقلابیون زاینده انقلاب هستند؟ آیا جمع انقلابی ها می توانند در جلسه ای اعلام کنند که «انقلاب می کنیم!» واین رویداد در عالم واقع به وقوع بپيوندد؟ آیا امام خمینی می توانست مثلا در سال35 یا50 بدون توجه به شرایط بیرونی، تصمیمی برای انقلاب اتخاذ کند ورژیم سلطنتی را سرنگون کند؟…
به طور حتم شما نیز به این پرسش ها پاسخ منفی خواهید داد.به نظر می رسد این پرسش از نگاهی غیر واقع بینانه به مفهوم انقلاب نشات می گیرد، نگاهی که انقلاب را به مثابه»لودری» می بیند که هرگاه انقلابیون اراده کردند می توانند آن را روشن کرده تخت گاز به جلو برانند…
…بنا به اعتقاد بسیاری ازجامعه شناسان انقلاب یک تحول است و تحولی که به بسیاری از پارامترهای فرهنگی،سیاسی،اجتماعی، اقتصادی و… وابستگی دارد و در صورت مهیا بودن شرایط، احتمال وقوع آن افزایش می یابد….رهبران وگروه های انقلابی در دوران پیش از مرحله وقوع انقلاب بیشتر نقش روشنگری داشته ودر حین انقلاب می توانند دو نقش عمده را ایفا کنند این افراد از سویی در برخی بزنگاه ها نقش کاتالیزور را بازی کرده وظیفه تنظیم سرعت تحولات را به عهده می گیرند و از سوی دیگر انرژی آزاد شده توده ها جهت تخریب بنیانهای حاکم را به سمت پی ریزی بنایی جدید سوق می دهند…
با این توضیح به نظر می آید که پرسش چرا انقلاب کردیم؟ را باید این گونه اصلاح کرد که چه عواملی باعث وقوع انقلاب شد؟
دراین جای بحث ضروری به نظر می رسد که درباره مشی مبارزات انقلابی نیز توضیحاتی بیان داشته شود.
برخلاف برخی نظریات مارکسیست-لنینیستی که انقلاب را هدف و منتهای هر مبارزه سیاسی دانسته واین آرمان را تقدیس می کنند ویا برخی ازنظریات محافظه کار که انقلاب را شرمطلق دیده وبه هرصورت ممکن آن را تقبیح کرده ومدعی شده اند که انقلابیون توان ساختن جامعه دمکراتیک را ندارند، بسیاری از اندیشمندان عرصه سیاست، انقلاب را نیز روشی در کنار روش های دیگر مقابله با حاکمیت های اقتدار گرا وغیر دمکراتیک دانسته اند…
می توان انقلاب را به جراحی تشبیه کرد. به طورقطع هیچ پزشکی جراحی را به عنوان نخستین راه درمان مورد استفاده قرار نمی دهد، اما در صورتی که بدن به بقیه راههای درمانی پاسخ منفی داد می توان به عنوان یکی از راههای نجات بیمار به آن اندیشید واز آن یاری جست. به فرض اگر پزشک جراح بد عمل کرد ویا اینکه در دوران نقاهت بیمار به صورت مناسب بستری نشد وعوارضی برای بیمار به وجود آمد دلیلی بر نفی اصل راهکار جراحی نخواهد بود…
دوباره به موضوع اصلی مورد بحث برگردیم، چه عواملی باعث انقلاب اسلامی ایران شد؟… آیا حکومت محمدرضا شاهی قابل اصلاح نبود؟… واز همه مهمترآیا انقلاب سرنوشت محتوم ایران سال 57 بود؟و…
آیا انقلاب سرنوشت محتوم ایران سال 57 بود؟
ورود به این مبحث را با این پرسش آغاز می کنیم که احتمال وقوع انقلاب در جوامع دمکراتیکی که هیچ یک از جریان ها وگروه ها توان حذف جریان وگروه دیگری را از عرصه سیاست واجتماع نداشته باشد بیشتر است یا در حاکمیت اقتدارگرا ویکه سالار؟… به طور قطع شما هم معتقدید که منطقا احتمال انقلاب در گزینه دوم به مراتب بیشتر از گزینه نخست است…
…شاید برای خوانندگان جالب باشد بدانند خروشچف نخست وزیر وقت اتحاد جماهیر شوروی از نخستین افرادی بود که وقوع انقلاب در ایران را پیش بینی کرده بود.
وی در مصاحبه ای با والتر لیپمن در یکم آوریل 1961 اعلام کرد که حاکمیت شاهنشاهی ایران به علت فقر مردم وفساد طبقه حاکم به زودی فرو خواهد ریخت…
به احتمال زیاد این پیش بینی خروشچف بیشتر در جهت باز کردن جبهه ای جدید در جنگ روانی علیه رقیب قدرتمند خود بود.اما باید پذیرفت که دلایل اشاره شده توسط نخست وزیر شوروی از دردهای کهنه حاکمیت ایران بود…
جالب اینکه جان اف کندی رئیس جمهور وقت آمریکا و معاصر با خروشچف، نگران نسبت به احتمال سقوط و ورود ایران به اردوگاه سرخ ها به وزارت خارجه دستور داد که برای حفظ ایران برنامه ای تهیه کنند.
در کتاب تاریخ بیست وپنج ساله ایران نوشته غلامرضا نجاتی(صفحات137-138) جان-و-بولینگ کارشناس مسائل ایران مسوولیت تهیه این برنامه را بر عهده گرفت و وی حفظ ايران را منوط به اجرای دستورالعمل 14 ماده ای خود دانست… (گذشته از ميزان درستي اطلاعات زير و مغايرت برخي از اين تحليل ها با خط مشي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران) بخشي از این دستورالعمل از نظر خوانندگان محترم مي‌گذرد:
– شاه باید روند نارضایتی موجود مردم نسبت به خود را به سمت وزرایش سوق دهد…
– خانواده سلطنتی را طرد کند یا آنها را به خارج بفرستد…
– مسافرت های خارج از کشور را موقوف وسفرهای داخلی را کم کند…
– مستشاران آمریکایی را که در خدمت دولت ایران هستند کاهش دهد…
– از رویه تظاهر به غربگرایی دست بکشد…
– شیوه زندگی تجملی وپرزرق وبرق خود را تغییر دهد…
– به نشانه مقابله با زمینداران بزرگ بخشی از برنامه تقسیم اراضی را با تبلیغات گسترده اجرا کند…
– علیه کنسرسیوم نفتی ژست مخالف بگیرد…
– گماردن برخی چهره های میانه روی اپوزیسیون(مصدقی) در سمت هایی مانند وزارت اقتصاد…
– انتشار بیلان بنیاد پهلوی و گماردن چند چهره مصدقی میانه رو به عنوان ناظر بر این بنیاد…
اجرای اين برنامه كه با دوهدف جلوگيري از سلطه كمونيزم بر ايران از يك طرف و اشغال جايگاه رقيب انگليسي در ايران، از سوي آمريكا طراحي شده بود با مقاومت شاه مواجه شد وایالات متحده نیز برای اجرای این طرح از علی امینی بهره گرفت…نوع برخورد شاه با دولت امینی نیز جالب به نظر می رسد.شاه تمام تلاش خود را به عمل می آورد که اقدامات دولت امینی به نتیجه نرسد وشاهد بودیم که دولت امینی نیز نتوانست درعرصه عمل به موفقیتی دست یابد وبه سرعت نیز به سراشیبی سقوط رفت…
شاه برای رضایت طرف آمریکایی به دو سه مورد از توصیه های وزارت خارجه آمریکا آن هم به صورت کاملا غیر کارشناسانه عمل کرد که نه تنها به دوام حکومت وی کمکی نکرد بلکه بعدها به یکی از عوامل اصلی فروپاشی سلطنت وی بدل شد…
اگر به نوع حکومت سی وهفت ساله محمدرضا پهلوی نگاهی گذرا بیافکنیم به راحتی در خواهیم یافت که وی در این مدت تلاش وافری را جهت در آغوش کشیدن شاهد حاکمیت یکپارچه یکه سالار و استقرار استبداد فردي به خرج داد و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نکرد…
سالهای دهه بیست برای شاه نوخاسته ایران که کمتر کسی وی را در معادلات سیاسی کشور دخالت می داد سال های ملال آوری بود،اما جلب اعتماد غربی ها از یک سو واز سوی دیگر خلا قدرت ناشی از کودتای استعماری 28 مرداد علیه دولت مردمی مصدق عرصه را برای ترک تازی وی برای رسیدن به آرزوی دیرین هموار کرد وبا حذف وطرد چهره هایی چون امینی وقوام و نخست وزير كردن چاكران خانه زادي چون هويدا، برپایی حاکمیت یکه سالار را به جشن نشست.
می توان با قاطعیت بیان داشت که 15 سال پایانی حاکمیت محمدرضا پهلوی نمونه ای جالب ودقیق برای بررسی عملکرد حاکمیت استبدادي يكدست ویکه سالار در ایران دوران جدید است.
باید اذعان داشت که مجلس در این دوران به کاتب منویات ملوکانه ونخست وزیر به رئیس دفتر اعلیحضرت! تبدیل شده هدفی جز جلب رضایت آریامهر برای خود تعریف نکرده بودند.
در عرصه سیاست واجتماع نیز وضعیت بهتر از درون حاکمیت نبود از یک سو احزاب مخالف اجازه فعالیت نداشته با آنها باخشن ترین نوع رفتارها برخورد می شد. از سوی دیگر شاه خود در اواخر سلطنتش حزب رستاخیز را تشکیل داد ومتواضعانه! از همه رعایای مملکت خواست یا به عضویت این حزب در آیند یا پاسپورت بگیرند وایران را ترک کنند…
… هر اعتراض چه داخلی وچه خارجی به دشمنان کشور نسبت داده می شد…به طور نمونه در جریان قیام پانزده خرداد دولت ادعا کرد که عبدالقیس جوجو نامی با چمدان یک میلیون تومانی به تهران آمده بود تا این پول را بین عوامل 15 خرداد تقسیم کند!(تاریخ بیست وپنج ساله ایران-صفحه 237) ویا شاه در دیدار خصوصی با یکی از نمایندگان تشکل های حقوق بشری مدعی شد نشریات یهودی آمریکا خواهان بدنام کردن وی هستند(ایران بین دوانقلاب-صفحه462).
در عرصه اقتصاد وبه ویژه در سالهای ابتدایی تشکیل سازمان برنامه وبودجه گام های مناسبی در جهت توسعه کشور برداشته شده بود اما متاسفانه با افزایش غیر قابل پیش بینی درآمدهای نفتی کشوردر دهه پنجاه از طرفی میل سیری ناپذیر به خرج کردن این دلارها باعث واردات بی رویه شد واز سوی دیگر با خروج از برنامه های مصوب سازمان برنامه وبودجه عملا این سازمان به ناظری بی اثر بدل شد…
یرواندآبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب با اشاره به این اتفاقات وبی توجهی شاه به نظر نخبگان وکارشناسان می نویسد هنگامی که اقتصاددانان خطر تبعات اقتصادی اقدامات وی را گوشزد کردند شاه گفت: دولتمردان نباید به نظر اقتصاددانان توجه کنند.داریوش همایون از عوامل فرهنگی شاه نیز در کتاب دیروز وفردا دو جمله جالب از دو نخست وزیر محبوب شاه را نقل می کند که جای تامل زیادی دارد. وی به نقل از علم می نویسد: برای اداره کشور زور زیاد وعقل کم لازم است واز قول هویدا نیز بیان می دارد که من هرچه کارشناسان اقتصادی بگویند برعکس آن عمل می کنم(صفحات29-30).
این اقدامات نتایج زیانباری را به همراه داشت: توسعه نامتوازن…افزایش نرخ بیکاری… نارضایتی عمومی به دليل افزایش فاصله سطح توقعات جامعه با وضع موجود…
حال در نظر بگیرید که در این وانفسای اقتصادی وسیاسی کشور محمدرضا شاه برای دیده شدن در جهان وافزایش اعتبار وبه رخ کشیدن ابتکارات جهانی خود جشن های دوهزاروپانصدساله را برپا کرد.جشنهایی که به علت مخارج بسیاربالا حتی رهبران کاخ سفید وکرملین نیزجرات برپاکردن آنها رانداشتند…
…و دهها مورد دیگر که از حوصله این مطلب خارج است. با این اوصاف آیا نباید پذیرفت که انقلاب تنها چاره مواجهه با حاکمیت شاهنشاهی پس از کودتای سال 32 بود…
و دیدیم چنین حاکمیتی هرچند که در ظاهر مستحکم وپابرجا می نمود چگونه با نخستین ضربه سهمناک انقلاب از درون متلاشی شد ودومینو وار هرچه که در بیش از دو دهه پس از کودتا رشته بود در کمتر از دوسال فنا شد…
در روزهای واپسین، برخی از یاران شاه جهت چاره جویی برای حفظ تاج وتخت پیشنهاداتی را به شاه می دهند که درعمل هیچ کدام امکان اجرا نیافتند. شاید قابل تامل ترین برنامه، نظریات دریادار حبیب اللهی بود که اگر به مفاد آن توجه کنیم در خواهیم یافت که بخش عمده این برنامه نسخه خشن برنامه های توصیه شده به شاه در25 سال گذشته بود.توصیه هایی از قبیل حسابرسی از خانواده پهلوی،برخورد با مسولین فاسد و… اما دیگر دیر شده بود وزمانی نمانده بود…
شاه وبرخی از ناظرین عرصه سیاست ایران وقوع انقلاب را ناگهانی وغیر قابل پیش بینی دانسته اند.این گونه سخنان انسان را به یاد حکایت حضرت سلیمان می اندازد. هنگامی که ملک الموت برای قبض روح سلیمان نبی به دیدار وی شتافت، سلیمان سراسیمه رو به خداوند کرد که ای پروردگار مگر نگفته بودی که پیش از مرگ تورا از نزدیکی آن اگاه خواهم کرد پس چگونه بدون آمادگی قبلی عزرائیل را به قصد من روانه کردی. خداوند پاسخ داد آن روز که نخستین موی سپید بر محاسنت رویید وآن گاه که دوستانت به دیار باقی شتافتند همگی نشانه هایی از نزدیک شدن مرگ برای تو بود…
آن روز که امام خمینی در سخنرانی خود خطاب به شاه گفت: من دوست ندارم هنگامی که تو از این مملکت می روی مردم مانند زمان رفتن پدرت خوشحالی کنند…آن هنگام که مرحوم بازرگان در دادگاه نظامی تاکید کرد که ما آخرین گروهی خواهیم بود که به صورت مسالمت جویانه با رژیم برخورد می کنیم…آن زمان که جوانان این مرزو بوم با هر مرام ومسلکی در سیاهکل،اهواز،تهران،اصفهان ودیگر نقاط کشورعلیه رژیم اعلان جنگ مسلحانه کردند…
همگی نشانه ها وزنگ هایی بود که گوش سنگین حاکمیت یکه سالار اقتدارگرا آن را نشنید وچشمان کم سوی سلطنت دو هزاروپانصد ساله نیزآن را رویت نکرد.
هزاران فانوس راه را به شاه ویارانش نشان می دادند اما تاریخ شاهد است که آنها از درک نور این فانوس ها غافل ماندند وعادلانه ترین سرنوشت همان چیزی بود که برایشان رقم خورد.