سرمقاله – هزينه قطعنامه تحريم چگونه پرداخت خواهد شد؟

عصر نو 43: بالاخره اتخاذ رويه «ان‌شاءالله گربه است» در ديپلماسي حكومت يكدست به نتيجه ناگزير خود رسيد و شوراي امنيت سازمان ملل يك قطعنامه با مضمون اجبار ايران به انجام فهرستي از اعمال به تصويب رساند. حتي آنها كه شوراي امنيت را شير بي‌يال و دم، آلت‌دست آبرو باخته آمريكا و ناتوان از رسيدن به اجماع عليه ايران توصيف كرده‌اند و مي‌كنند، ديگر روند پيش رو را روشن توصيف نمي‌كنند. چند ماه ديگر، قطعنامه‌اي ديگر و بعدا قطعنامه بعدي، به صورتي كه فشار خردكننده به كشور اندك‌اندك افزايش مي‌يابد. حالا ديگر با سازمان ملل متحد روبه‌روييم كه در ميان 15 عضو شوراي امنيتش حتي يك كشور به نفع ما راي نداد. آيا آينده بهتر مي‌شود؟
پاسخ اين پرسش بستگي به اين دارد كه چه كسي گوينده پاسخ باشد. از نظر برخي، با توجه به اوضاع جهان و ابتناي آن بر زور و معاملات روزمره سياسي، اوضاع براي كسي كه گوشه رينگ بيفتد و توانايي مالي و درآمد خارجي‌اش صرفا براي خريدن راي تعدادي از كشورهاي حاشيه‌اي و ارزان‌قيمت و كم‌نفوذ كفاف دهد، قطعا بد و آن كشور بازنده است. برخي ديگر؟ آنها معتقدند كل جهان در حال غرق شدن است و فقط آنهايي كه ما اراده كنيم از غرق‌شدگي نجات مي‌يابند و به سفينه عافيت سوار مي‌شوند. نمونه گروه اخير، اعضاي هيات هدايت ايران به باتلاق هسته‌اي فعلي هستند كه اهداف و مواضع آنها را مي‌توان به صورت روزمره در روزنامه كيهان و حرف‌هاي محمود احمدي‌نژاد مشاهده كرد.
از نظر اين عده، «ايران هرگز چنين قدرتمند نبوده است» [عقيده مقام‌هاي اسراييلي كه گويا AP مخابره و كيهان تيتر كرده است]؛ «ايران تمايلي به مذاكره با آمريكا ندارد» [گويا اعلام انستيتو سياست خاورنزديك واشنگتن كه باز هم تيتر كيهان است]؛ « پاسخ ايران به قطعنامه، راه‌اندازي 3000 سانتريفوژ است [ادعاي لاريجاني و تيتر كيهان]؛ «آمريكا بايد براي رهايي از بحران عراق به ايران امتياز بدهد» [ايضا محصول مشترك نيوزويك و كيهان]؛ «تايم: بوش از مذاكره با ايران مي‌ترسد» [كيهان]؛ « آمريكا در موقعيتي نيست كه با ايران درگير شود» [متكي و كيهان]؛ آمريكا در برابر ايران محكوم به شكست است» [برژينسكي و كيهان]؛ « اين طبل توخالي است» [حسين شريعتمداري كه زير و بالاي كيهان و روح آن خود اوست]؛ « آمريكا مانند غريقي است كه براي نجاتش شرط مي‌گذارد» [سخنگوي وزارت امور خارجه و كيهان] و « بهترين گزينه براي بوش مذاكره با ايران است» [اين دفعه محصول مشترك رويتر و هاآرتص و كيهان]…
با اين حرف‌ها، ما ناخداي جهان و تنها بازيگر منطقه و احتمالا ابرقدرت بي‌رقيب هستيم. كسي كه چنين باوري نداشته باشد، مجبور به مطالعه يادداشت روز روزنامه كيهان در فرداي روزي است كه 15 كشور عضو شوراي امنيت راي به تحريم ايران دادند و روندي آغاز شد كه انتهاي آن صدور مجوز حمله نيروهاي بين‌المللي به ايران [مانند مورد افغانستان] است. مقاله‌اي با عنوان «مخمصه‌اي به نام ايران»:
«آمريكايي‌ها به طمع بلعيدن يك راحت‌الحلقوم به خاورميانه آمده بودند… و حالا مقامات آمريكايي براي خلاصي از اين «مخمصه» به هر راهي كه مي‌روند و از هر طبيبي كه مدد مي‌جويند، فقط يك راه چاره به آنها نشان مي‌دهند: ايران… در افغانستان مجاهدان مورد حمايت ايران گروهي قدرتمند در ساخت دولت و پارلمان هستند. اين مجاهدان همان كساني هستند كه آمريكا فقط به كمك آنها توانست بر افراطيون طالبان پيروز شود. مجاهدان افغاني به‌طور سنتي متحدان وفادار تهران محسوب مي‌شوند. در عراق اوضاع به مراتب پيچيده‌تر و جالب توجه‌تر است. تمام كساني كه اكنون در عراق بر سر كارند، در هنگامه حمايت بي‌دريغ آمريكا از صدام تحت حمايت ايران بودند. تقريبا همه حاكمان فعلي عراق… به ايران پناه آوردند و با آرامش سال‌هاي دراز در آن روزگار گذراندند».
البته حرف‌هاي نويسنده كيهان درست است جز اين نكته كه كسي به‌طور سنتي متحد وفادار كسي محسوب شود. در سياست و به ويژه درباره منافع ملي و در عرصه بين‌الملل و به خصوص در جايي كه يك طرف آن آمريكا باشد] متحد وفادار و سنتي معنا ندارد. آيا كساني كه در شكل‌گيري دولت‌هاي افغانستان و عراق مشاركت فعال داشته‌اند، در هنگام تزاحم منافع و سياست‌هاي ايالات متحده با جمهوري اسلامي ايران مي‌توانند به كشور همسايه خود كه زماني در آن به سر برده و حتي «با آرامش سال‌هاي دراز در آن روزگار گذرانده‌اند» وفادار بمانند؟ نويسنده كيهان، ساده‌دل است يا خود را به سادگي مي‌زند؟ او ادامه مي‌دهد:
«اين ظرفيت بزرگ اكنون فقط تا حدودي در عراق فعال شده و تمامي صحنه را به كنترل خود درآورده است. كمي آن‌سوتر در لبنان ايجاد هرگونه ثبات يا كنترل هر نوعي از بي‌ثباتي در گرو اراده ايران است [يكي بايد جلوي دهن اين آقا را بگيرد، وگرنه چند مدرك محكمه‌پسند خدمت شوراي امنيت مي‌دهد.] و حزب‌الله به عنوان متحد بزرگ ايران… اكنون با كليد زدن دور جديدي از فعاليت سياسي درون خاك لبنان بنا دارد حق بر زمين مانده شيعيان را در اين سرزمين اعاده كند. مي‌توان بسياري نقاط ديگر را هم در سرتاسر منطقه مشخص كرد (آسياي ميانه، حاشيه جنوبي خليج‌فارس، فلسطين و…) كه… ايران به سبب قدرت يافتن متحدانش نقش اصلي را از آن خود كرده است… در چنين شرايطي ايران به ايالات متحده به مثابه گروگاني مي‌نگرد كه براي رهايي خود بايد سر كيسه را شل كند و بسياري امتيازها را واگذار نمايد و اين اتفاقي است كه آمريكايي‌ها در حال گام برداشتن به سوي آنند…».
اين امري اتفاقي نيست كه كيهان روز بعد از صدور قطعنامه تحريم ايران توسط شوراي امنيت اين رجزخواني‌هاي شگفت‌‌انگيز را عرضه مي‌كند. مسلما پس از آن‌كه بالاخره دير باورها هم پذيرفتند روند فشار شوراي امنيت با صدور قطعنامه آن آغاز شده، اولين محاسبه‌اي كه پيش مي‌آيد اين است كه نتيجه محتوم اين قطعنامه و گام‌هاي بعدي چيست. با افزايش فشارها اين راه‌حل‌ها پيش روي ماست:
1- تا قطعنامه سوم، چهارم، يا… طاقت مي‌آوريم و وقتي فشارها فزوني يافت، مانند معمر قذافي، سانتريفوژها و ديگ و قابلمه هسته‌اي ميليارد دلاري خود را با دستگاه جوش از بيخ بريده و با هواپيماي باري به ايالات متحده مي‌فرستيم و بعد، حتي از «متحدان سنتي وفادار» خود در افغانستان و عراق توسري‌هاي محكم خواهيم خورد. در آن حالت رجزخواني فعلي هم براي اين است كه ما با گردني افراشته به سوي اين سرنوشت برويم.
2- چون راه‌حل اول خيلي خفت‌بار است و مباني ايدئولوژيك، سياسي، اجرايي و اعتباري حكومت يكدست اقتدارگرا را به باد مي‌دهد و ترس از دست رفتن قدرت را پديد مي‌آورد، مثل مردها روي حرف خودمان مي‌ايستيم و سازش نمي‌كنيم و جنگ مي‌كنيم تا هم انرژي هسته‌اي فرضي و هم انرژي غيرهسته‌اي واقعي ما ته بكشد و سرانجام بوش يا جانشين او براي ما هم مثل عراقي‌ها آزادي و دموكراسي هديه بياورد و بكارد.
3- راه‌حل سومي هم وجود دارد «ما» زودتر بفهميم كه خيلي از حرف ها «شعاري بيش نيست»؛ بپذيريم كه هيچ كالايي را نمي‌توان در يك بازار هشيار خيلي بيشتر از قيمت واقعي‌اش فروخت (مثلا اورانيوم كمي غني شده را نمي‌توان به قيمت اورنيوم كاملا غني شده فروخت!)؛ و قبول كرده باشيم عمر يك تاجر معامله‌گر شرافتمند هميشه از عمر يك جنگجوي غيرتمند بيشتر است. اگر همه نمايش‌هايي كه درعرصه هسته‌اي مي‌دهيم، رجزهايي كه در زمينه امنيت منطقه‌اي مي‌خوانيم، تهديدهايي كه براي خروج از سازمان‌هاي بين‌المللي مي‌كنيم، نرمش‌هايي كه در ديدارهاي پيدا و پنهان، از جمله در مذاكرات سولانا ـ لاريجاني، به خرج مي‌دهيم و رقابت‌ها و همكاري‌هاي علني و غيرعلني كه با آمريكا و ناتو در افغانستان و عراق داشته‌ايم، مجموعه بسته ديپلماتيك ما براي رسيدن به ميز مذاكره با موقعيت شرافتمندانه و برابر بود، مي‌شد هم شعارهاي خطرناك كيهان را و هم زيگزاگ واكنشي مجلس را ـ طرح دوفوريتي براي واكنش به قطعنامه، تعويق آن و سپس هيچ! ـ پيچيدگي ديپلماسي ايران فرض كرد، ولي متاسفانه چنين نيست. نواهايي كه شنيده مي‌شود بيشتر به موسيقي متن پيمودن مسيرهاي اول و دوم شبيه است. سيري كه هزينه پيمودن آن را بيشتر، ملت‌ها و به ويژه محرومان مي‌دهند تا تبليغاتچي‌هاي راهبران آنها.
اين‌كه نويسندگان كيهان از «شل كردن سر كيسه» سخن مي‌گويند درست است. براي هر كاري بايد بهايي پرداخت و سر كيسه را شل كرد. فرقي نمي‌كند آمريكا باشد يا ايران. هزينه را بايد پرداخت. اگر نوبت ايالات متحده است و بوش براي جبران اشتباه خود در باتلاق عراق بايد با كساني در لبنان يا غارهاي بورابورا، يا بيابان‌هاي عراق يا خانه ديپلمات‌هاي ايران يا كاخ پسر حافظ اسد يا مقر سران قبيله‌هاي عراق معامله كند و ثمني بدهد، خب حتما بايد سر كيسه را شل كند. اما مساله ما كيسه بوش نيست. پرسش اين است كه براي پرداخت هزينه سخنراني‌هاي احمدي‌نژاد يا شعارها و تيترهاي كيهان يا محاسبات اشتباه فلان نظامي استراتژيست‌نما، يا اتحاد با اين و آن و يا حتي مداخله در دعواي نازي‌ها و يهودي‌ها و مانند آن ما بايد چقدر سر كيسه را شل كنيم و به ويژه براي پرداخت صورتحساب اهداف بلندپروازانه هسته‌اي خود كه معلوم نيست چقدر ما را پرواز خواهد داد و به كدام بام خواهد رساند، بايد در كجا سر كيسه غرور و آينده و حيثيت و سرنوشت و ثروت خود را باز كنيم و آن را به دست چه كسي بدهيم؟