عصرنو 39:
جديترين پرسش در يكسال گذشته، به ويژه نزد سياسيون اصلاحطلب، اين بوده است كه چرا هشت سال پس از پيروزي اصلاحطلبان در دوم خرداد 76، حكومت يكدست و اقتدارگراي كنوني حاكم شد؟ همه اصلاحطلبان در ضرورت بررسي اين واقعه مهم اجماع دارند اما درباره اينكه نقد اصلاحات و اصلاحطلبان چگونه باشد، آشكار باشد يا در درون احزاب و جبهه اصلاحطلبان صورت گيرد، اختلافنظر ديده ميشود.
عصرنو با باور به ضرورت نقد و بررسي اصلاحات معتقد است اين اقدام هنگامي ميتواند مفيد واقع شود كه آداب نقد، چه علني باشد و چه غيرعلني، به ويژه از سوي نقادان اصلاحطلب رعايت شود. بنابراين ضمن تاكيد بر نقد دروني و ضرورت و فوايد فراوان آن، معتقد است نقد آشكار اصلاحطلبان نيز ميتواند دستاوردهاي زيادي داشته باشد، به شرط آن كه در اين مسير اصلاحطلبان به خودزني و دوست زني نيفتند و به گونهاي سخن نگويند كه مورد سوء استفاده مخالفان جنبش اصلاحطلبي مردم ايران قرار گيرد.
مقاله زير مقدمهاي است درباره چگونگي نقد اصلاحات و اصلاحطلبان توسط خود آنان. بدان اميد كه در آينده بتوانيم حوادث دوره هشت ساله را با در نظر گرفتن اين معيارها نقد كنيم.
درباره نقد
1. رمز ثبات سياسي و تداوم نظام دموكراتيك، قدرت «خود اصلاحي» آن است، ضمن آنكه هر قدر سرعت و عمق تحولات اجتماعي، اقتصادي، علمي و فني افزايش مييابد، بازيگران بيشتري در عرصه اجتماع و سياست نقش ايفا ميكنند و روابط روز به روز غيرشخصيتر ميشود، به همان ميزان «نقد» حكومت و جامعه در سيستمهاي دموكراتيك غيرشخصيتر، عموميتر و نهاديتر ميشود. اينكه رژيمهاي استبدادي به طور روز افزوني آسيبپذير شدهاند، ناشي از بسته بودن سيستم و در نتيجه نقد نشدن حكومت در دوره تغييرات گسترده و ژرف است. در عصر حاضر «نقد عمومي، آزاد و علني»، شرط لازم اصلاحپذيري و ثبات هر سيستم سياسي است.
«عمومي» به آن دليل كه هيچ فرد يا حزبي، هر قدر مردمي، به تنهايي قادر نيست به اندازه همه شهروندان از نقاط ضعف و قوت حكومت و جامعه و نيز تحولات ملي و بينالمللي آگاهي يابد. محدود و كاناليزه كردن انتقادها، موجب ناديده گرفته شدن تغييرات كوچك و بزرگ و در نتيجه بيتوجهي به مطالبات شهروندان ميشود و در نهايت انفجارهاي كوچك و بزرگ رژيم را تهديد ميكند.
«آزاد» به آن علت كه فقط بدون ترس و لكنت زبان امكان طرح مشكلات و ضعفهاي واقعي است. نسيم آزادي اگر چه با خس و خاشاك همراه ميشود، ولي تنها روشي است كه فرصت طرح مسائل اصلي و راهحلهاي همهجانبه را فراهم ميكند.
«علني» به آن دليل كه هر انتقاد با بيان آشكار خود به نيرويي تبديل ميشود كه به ميزان پشتوانه اجتماعياش، احتمال پذيرش آن نزد رهبران جامعه افزايش مييابد. انتقاد هر قدر همهجانبه و صحيح، مادام كه پشتوانه اجتماعي و سياسي نداشته باشد، فاقد آن توان است كه مديران كشور را كه به علت عقايد يا منافع، يا تركيبي از آن دو، عملكرد خود را صحيح ميدانند، به پذيرش انتقادها، تغيير سياستها و عملكردها و بازكردن فضا براي سهيم كردن ديگران در قدرت مجبور كند.
ميدانيم در دوران پيشامدرن، توصيههاي ديني و اخلاقي به سلطان حرف اول را ميزد، زيرا كه همه قدرت نزد او متمركز بود و اصلاح امور با اراده شخص حاكم ممكن ميشد. حال آنكه به موازات رشد شهرنشيني، افزايش سطح سواد و آگاهي عمومي، پيدايش رسانههاي گروهي جديد و نهادهايي مانند احزاب، اتحاديهها، NGOها، بالارفتن مطالبات اجتماعي و سياسي شهروندان، وقوع انقلابهاي گوناگون و …، تدوين قوانين اساسي، تفكيك قوا، تضمين حقوق و آزادي اتباع و … ممكن شده است. در اين دوره، انتقادهاي پنهان و درگوشي خريدار چنداني، دست كم نزد شهروندان ندارد، زيرا اين روش را فاقد كارآمدي لازم ارزيابي ميكنند.
2. منتقدان اصلاحات بسيار گوناگونند و از طرفداران دموكراسي (مسلمان و سكولار) تا استبدادطلبان و فاشيستها (از راست تا چپ) را در بر ميگيرند. با وجود اين انتقادها يا مخالفتها با هر انگيزه و از هر موضعي كه متوجه اصلاحطلبان شود، در مجموع مثبت و به سود جامعه است، اگر چه بعضاً نامنصفانه و غيرعلمي بوده و ممكن است در كوتاه مدت عدهاي را دلسرد يا منفعل كند. مهم آن است كه تا اصلاحات و اصلاحطلبان نقد نشوند، ضعفها، قصورها، تقصيرها، كارشكنيها، افراطگريها و فرصتسوزيها از يك سو و دستاوردها و پيشرفتهاي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و بينالمللي جنبش اصلاحي از سوي ديگر معلوم نخواهد شد. بر اين مبنا هيچ اصلاحطلبي نبايد از گسترش فضا و فرهنگ نقد نگران شود يا در جهت جلوگيري از طرح مسائل در عرصه عمومي بكوشد. حتي اگر يقين داشته باشد نيت بعضي منتقدان گرفتن انتقام از خاتمي، فرار از انتقاد از خود و همفكران يا تأمين امنيت خويش نزد كانون اصلي قدرت باشد. مهم آن است در صورت فراگير و نهادينه شدن «نقد» جامعه از آن بهره خواهد برد. حتي اقتدارگراها نيز بينصيب از بركات نقد نخواهند ماند.
3. يك راهبرد را ميتوان از مناظر مختلف نقد كرد.
اول از نگاهي دروني و منطقي به اين معنا كه آيا گزارهها و تجويزهاي يك راهبرد با يكديگر سازگار است و در آنها تناقض ديده نميشود؟ آيا بين اجزاء گوناگون راهبرد مذكور تناسب لازم ديده ميشود، به گونهاي كه سر بسيار كوچك و پاها بسيار بزرگ، يا برعكس، نباشد؟
دوم از چشمانداز بيروني و عملي و اينكه آيا راهبرد مزبور مبتني بر واقعيات جاري اعم از ملي و بينالمللي طراحي شده است؟ آيا استراتژي مزبور بر تئوري يا پيشفرضهايي كه قدرت تبيين اوضاع را دارند، استوار است؟ نظريه مذكور تا چه حد توان پيشبيني اوضاع را دارد و تا چه اندازه در تبيين ساير ابعاد حيات اجتماعي مفيد است؟ آيا استراتژي از بساطت و سادگي لازم براي فهم عمومي، بخصوص نزد طرفدارانش، برخوردار است تا هركس از ظن خود يار آن نشود؟ آيا مشي فوق قادر است پيروان خود را به هدف اعلام شده برساند؟
روشن است يك راهبرد موفق الزاماً بايد توان بسيج كنندگي تعداد بيشتري از شهروندان و قشرهاي مختلف را داشته باشد و به انسجام رقيب كمك نكند يا دست كم خود انسجام بيشتري، نسبت به رقيب، در طرفدارانش ايجاد كند، تا بتواند به نتيجه برسد.
4. «علمي» و «اخلاقي» بودن نقد ايجاب ميكند هر منتقد با «منطق واحد» و به دور از «استاندارد دوگانه» و «تعارض در گفتار» به نقد اصلاحات بپردازد. عدم رعايت اين موضوع از ارزش نقد خواهد كاست. در عين حال طرح آنها براي جامعه و اصلاحطلبان بلامانع و بلكه مفيد است. براي مثال اگر منتقد محترمي به قدرت رسيدن اقتدارگراها را بزرگترين دليل قصور يا تقصير اصلاحطلبان ميخواند، آيا حاضر است همين معيار را در مورد همه نهضتها مثلاً درباره جنبش ملي شدن صنعت نفت به رهبري دكتر مصدق نيز تعميم ميدهد؟
چنانچه منتقد محترمي اساساً اصلاحات را در جمهوري اسلامي منتفي ميداند _ به علت ساخت حقوقي يا واقعي قدرت يا تركيبي از آن دو _ عليالقاعده مجاز نيست علت اصلي شكست اصلاحات را عملكرد اصلاحطلبان بخواند. چرا كه نفس انتقاد به رفتار آنان، مبين آن است كه به باور او، اصلاحطلبان در صورت درست عمل كردن، با همين قانون اساسي و با وجود نهادهاي انتصابي، ميتوانستند اصلاحات را تداوم بخشند. انتقاد از اين زاويه، با پيش فرض آن منتقد محترم در تعارض است.
همچنين نميتوان مبنا را «قدرت» قرار داد و معيار شكست يا پيروزي راهبرد اصلاحات را ناكامي يا موفقيت اصلاحطلبان در انتخابات خواند، در عين حال به اصلاحطلبان انتقاد كرد كه چرا در جهت تحميل انتخابات آزاد به اقتدارگراها به منظور توزيع قدرت و احياناً مشاركت در حكومت ميكوشند و به جاي آن مثلاً به كار فرهنگي نميپردازند! اگر منتقد محترمي اصلاحات را تنها در جامعه مدني ممكن بداند و از عدم ورود به حكومت دفاع ميكند، نبايد برنده يا بازنده شدن اصلاحطلبان را در انتخابات ملاك پيروزي يا شكست اصلاحات بداند، بلكه بايد مثلاً به ضعف اصلاحطلبان در ترويج اصلاحات در جامعه مدني انتقاد كند.
چنانچه فردي خاتمي و اصلاحطلبان را در خلق حماسه دوم خرداد فاقد نقش تعيينكننده بداند و آنان را صرفاً مخلوق نهضت بخواند، عليالقاعده نبايد يگانه علت يا بزرگترين دليل ناكامي اصلاحات (آن هم به معناي شكست در انتخابات) را عملكرد غلط اصلاحطلبان بنامد زيرا كه با فرض وي، «مردم» يا «قشرهاي خاص» ميتوانستند نهضت، رهبر، حزب و … ديگري خلق كنند يا مانع انحراف اصلاحات يا رفتار اشتباه اصلاحطلبان شوند.
يكي دانستن ماهيت اصلاحطلبان و اقتدارگراها يا يكسان ارزيابي كردن عملكرد دولتهاي خاتمي و احمدينژاد نيز اين امكان را به شخص نميدهد كه «اصلاحات» را ممكن نداند. چنين منتقد محترمي حداكثر ميتواند عملكرد رهبران و حاملان حماسه دوم خرداد را نقد و حتي نفي و در عوض از اصلاحطلبان يا تحولخواهان ديگري حمايت كند تا جامعه با طي روند اصلاحي به خواستهاي خود دست يابد.
5. اگر تدوين راهبرد همهجانبه بدون نقد گذشته ممكن نيست، نبايد نقد را فقط درباره هشت سال اصلاحات و آن هم صرفاً در مورد خاتمي و اصلاحطلبان جايز و بلكه لازم دانست اما حاضر نشد به نقد دوران پيش از سال 76 يا به بررسي علل ناكامي جنبش مشروطه و نهضت ملي شدن صنعت نفت پرداخت. علاوه بر اين اخلاقي آن است كه عملكرد ديگر بازيگران، مانند راديكالهاي منتقد خاتمي نيز در همين دوره ارزيابي شود. به نقد خود كه بسياري از منتقدان محترم فراموش ميكنند و گويي در هشت سال گذشته اشتباه استراتژيك يا حتي تاكتيكي نداشتهاند، اشاره نميكنم.
در هر حال هدف از نقد اصلاحات و اصلاحطلبان بيش و پيش از هر چيز بايد پيدا كردن نقاط ضعف و قوتي باشد كه اگر زماني اين جماعت به قدرت رسيدند، بدانند چه بايد انجام دهند كه در عصر اصلاحات انجام ندادند و از چه تصميمات، گفتار و رفتاري بايد اجتناب كنند كه در دوره هشت ساله مرتكب شدند. با وجود اين استقبال از همه نقدها لازم است، زيرا كه پيامدهاي مستقيم و غيرمستقيم و نيز درازمدت و كوتاه مدت نقد، كمتر از آثار مستقيم و فوري آن نيست و در هر حال در جهت اصلاح امور است، هر چند بعضي منتقدان محترم با انگيزههاي مثبت و انساني به ارزيابي امور ننشينند.
6. لازم است به نقدهايي كه از منظر «توسعه دموكراتيك» ارائه ميشود اهميت بيشتري بدهيم، چنانچه دموكراسي را يگانه راه بهبود زندگي شهروندان، حفظ استقلال و يكپارچگي سرزميني و سربلندي ملت ايران بدانيم. البته نقد اصلاحات حق همه، حتي اقتدارگراهاست اما از نگاه فوق، هدف نقد پيدا كردن نقاط ضعف و قوت اصلاحات و اصلاحطلبان از زاويه توسعه دموكراتيك است. تاكيد ميكنم نقد حتي از موضع اقتدارگرا، انحصارطلبانه و براندازانه عليه اصلاحات، چه از منظر انصار حزبالله شود و چه از نگاه «مجاهدين خلق»، قابل استماع است و درسگيري، اما اين نقدها بيشتر به لحاظ سلبي مفيد است تا ايجابي و كمتر به كار تدوين راهبرد جديد يا اصلاح و تكميل استراتژي اصلاحي ميآيد.
7. پاسخ اين پرسش كه چرا اصلاحطلبان كمتر به نقد عملكرد خود در سطح عمومي ميپردازند، اين است كه به نظر بسياري از اصلاحطلبان، هدف نقد، فهم و تصحيح اشتباهات احتمالي و به روز كردن سياستها، تشكيلات و عملكردهاست. به تصور اين عده اگر اصلاحطلبان بتوانند با نقد بيرحمانه، اما دروني، خود را اصلاح كنند تا با آمادگي هر چه بيشتر فعاليتهاي خود را منسجم كنند، گسترش دهند و عمق بخشند، گام بزرگي به سوي نهادينه كردن «توسعه دموكراتيك» برداشتهاند. به نظر آنان مردم بيش از آنكه منتظر عذرخواهي اصلاحطلبان باشند، مشتاق شنيدن راهحلها و پيشنهادهاي واقعبينانه براي خروج از وضعيت فعلي و تحقق آرمانهاي خود هستند. ما با وجود تاكيد بر ضرورت نقد «درون حزبي» و «درون جبههاي» معتقديم ميتوان مسائل و موارد مهم را به صورت آشكار نقد كرد، بدون آنكه لازم باشد فرد يا گروهي در درون جبهه بزرگ اصلاحطلبان را متهم يا محكوم كنيم. اين روند به انباشت تجربيات كمك كند. براي مثال ميتوان چگونگي مواجهه نمايندگان سرافراز مجلس ششم را با طرح اصلاح قانون مطبوعات نقد كرد تا اگر اصلاحطلبان مجدداً اكثريت كرسيهاي پارلمان را در دست گرفتند، يا به محض آغاز به كار مجلس اينگونه طرحها را تقديم نكنند، يا اگر به هر دليل صلاح بر ارائه آنها ديدند، روشي اتخاذ كنند كه به نتيجه برسد. تاكيد ميكنيم در نقد علني اصلاحطلبان از اصلاحات ضرورت دارد كه آنان از تضعيف و احياناً تخريب يكديگر پرهيز كنند و اجازه ندهند نقد آنان دستاويز اقتدارگراها براي مقابله با اصلاحات و اصلاحطلبان شود.
ما همچنان كه در زمان حضور در حاكميت، شعار «زنده با مخالف» را سر داديم، در اين دوره نيز بايد شعار «زنده باد نقد و انتقاد» را سر دهيم چون موجب ميشود گفتوگو كه در عرصه سياست در ايران كمياب است گسترش يابد و تجربيات انباشته شود و سرمايه بزرگ دموكراسيخواهي فزوني يابد. تشويق نقد موجب ميشود حرفي باقي نماند كه زده نشود يا به اصلاحطلبان مصونيت بخشد و آنان را محروم كند از اينكه به علت سوء استفاده ديگران، ضعفها، خطاها، قصورها و تقصيرهاي احتمالي خود را درنيابند و اصلاح نكنند.
8. اگر اصلاحطلبان در انتخابات رياست جمهوري اخير نيز پيروز ميشدند، بايد عملكرد خود را نقد ميكردند زيرا كه پيروزي در انتخابات نشانه درست بودن همه عملكردها نيست، همچنان كه ناكامي در انتخابات نيز لزوماً ناشي از اشتباه بودن گفتمان اصلاحات يا حتي استراتژي اصلاحي نيست. البته اين پرسش همواره مطرح است كه با وجود همه موانع و كارشكنيها، آيا اتخاذ تاكتيكهايي ميسر نبود تا حكومت به طور يكدست در اختيار اقتدارگراها قرار نگيرد؟ پاسخ هر چه باشد، نه درست بودن گفتمان و حتي راهبرد اصلاحي لزوماً نشانه صحت عملكرد اصلاحطلبان و موفقيت آنان در انتخابات است و نه شكستهاي انتخاباتي «اصلاحطلبان» ناممكن بودن «اصلاحات» را ثابت ميكند.
9. منطق غالب بر نقد سياسي چنين بوده كه «تا شاه هست، مصدق را نبايد علناً نقد كرد». همچنان كه نقد افكار يا عملكرد يك زنداني سياسي، معمولاً غيراخلاقي تلقي شده و بعضاً به «آدم فروشي» تعبير ميشود. به رغم حاكميت اين نگاه، به نظر ميرسد به ميزاني كه از پارادايم استبداد_ انقلاب_ استبداد خارج ميشويم، هر دو گزاره اقتدار خود را به تدريج از دست ميدهد و اين گامي به پيش در جهت توسعه سياسي است. امروز ميتوان در پرتو تحولات و تلاشهاي يك قرنه و نيز در سايه تجربيات عصر اصلاحات، همه اشخاص، احزاب و نهضتهاي مردمي را نقد كرد تا علل برآمدن و نيز پايان تراژيك جنبشها و نيز سرنوشت بسياري از اصلاحطلبان روشن شود. در پرتو چنين نقدي ميتوان اميد بست كه ايرانيان بتوانند تا حدود قابل قبولي آرمانهاي خود را محقق كنند.
10. نقد هر حزب، دولت يا رفتار سياسي، اگر چه به يك اعتبار معرفت درجه دوم محسوب ميشود، خود يك عمل سياسي است، چرا كه براي تأثيرگذاري در قلمرو تصميمسازي يا تصميمگيري مطرح ميشود. براين اساس خود بايد براساس همان ملاكهايي ارزيابي شود كه سياستورزي و سياستورزان نقد ميشوند. بنابراين زمان، مكان و شرايط ملي و بينالمللي نقد، موضوع، چگونگي طرح مساله، جايگاه ناقد و … ميتواند و در برخي مواقع بايد مورد توجه واقع شود. طرح اين نكته از اين باب ضرور است كه در نظام بسته، كه معمولاً مقاصد اشخاص و حتي احزاب و دولتها آشكار بيان نميشود و گفتار و بعضاً رفتار هر فرد و گروهي اسم مستعار يك هدف پنهان است، فهم موضع و هدف واقعي ناقد، براي چگونگي تعامل با وي لازم است. بنابراين با منتقد محترمي كه اصلاحطلبان پيشرو را نقد ميكند تا از حاشيه امن در حوزه قدرت بهرهمند شود، نميتوان مستقيم وارد بحث در همان زمينه شد. همچنين با منتقد محترمي كه از «الف» ميگويد، ولي يقين داريم منظورش «ب» است، نبايد درباره «الف» به بحث نشست. مگر آن كه بتوان جهت مساله را حفظ كرد و مانند او از «الف» سخن گفت ولي منظور نقد مقاصد واقعي و براهين او درباره «ب» نزد مخاطبان باشد. حتي در اين صورت لازم است بين «آنچه» نقد ميشود، با «آنكه» نقد ميكند، تفاوت گذاشت. به اولي بها داد و در صورت وارد بودن، حتي اگر كلمه حقي باشدكه اراده باطلي از آن شده است، از تكرار رفتار غلط خودداري كرد يا آنچه نكردهايم، انجام دهيم. به اين ترتيب در فهم رفتار خود و ارزيابي آن، «ماقال» يا «آنچه گفته ميشود» مهم است، اما در چگونگي تعامل علني با نقد و ناقد بايد به «منقال» يا موضع وي نيز توجه شود. گاهي ما نقد ميشويم نه براي اصلاح امورمان، بلكه براي ورود به ميداني كه به هر صورت از آن خارج شويم، شكست خوردهايم چرا كه حق بزرگتري قرباني ميشود. پس در درون و در عالم نظر، هيچ عنصري نبايد ما را از «نقدها»، صرفنظر از نيت و جايگاه و شخصيت ناقدان محروم كند و در رفتار و گفتار بايد با توجه به شرايط خود به نقدها پاسخ داد.
همچنين نبايد فراموش كرد كه عدهاي از منتقدان محترم براي فرار از نقد كانون قدرت، كه هزينهبردار است، ميكوشند با نقد و بعضاً تخريب چهره خاتمي و اصلاحطلبان همراه او هم در ميدان حاضر باشند، هم از فضاي رسانهاي استفاده كنند، هم خود رانقد نكنند و هم ژست روشنفكرانه بگيرند. اين اشخاص قابل ترحمند اما اگر سخن حقي در انتقادهايشان يافت شود، كه بعضاً پيدا ميشود، نبايد حكم «ناقد» را به «موضوع نقد» تسري داد. نقد از جنس آگاهي و بعضاً علم است و اگر در «چين» هم يافت شود، بايد به دنبال آن رفت. نقد شرط رسيدن به «حكمت» محسوب ميشود كه «گم شده مؤمن» است.
11. هيچ نقدي بدون هدف مطرح نميشود همچنان كه هيچ عمل سياسي بدون منظور نيست. پس هيچ شهروندي با انگيزه الهي يا نفساني بدون دليل خاص، حتي اگر منظور طرح خود باشد، به نقد علني ديگران نميپردازد. همه ما از نكته فوق آگاهيم. ولي با توجه به اينكه بسياري از ما در مواجهه با نقد، نقاط ضعف نقاد را پررنگ ميكنيم و نقش ناقد و همفكرانش را در شكلگيري آنچه منفي به شمار ميآورند، در ذهن مجسم ميكنيم، ناخودآگاه از نقد فرار ميكنيم. بايد با اين بيماري فراگير مقابله كرد، همچنان كه هرگز نبايد در دام اقتدارگراها افتاد كه چون خود را طرفدار آزادي و نقد ميخوانيم، از ما ميخواهند دائم ضعفها و خطاهاي خود را فرياد كنيم و بعضي در اين مسير به خودزني ميافتيم. جالب آنكه اقتدارگراها خود كمترين مجال را براي نقد عملكردشان ايجاد نميكنند.
دقت شود تفاوت دو گرايش و دو جناح در اين نيست كه اصلاحطلبان به علت اعتقاد به دموكراسي، لازم است اختلافات دروني خود را آشكار و ضعفهاي خود را فرياد كنند ولي اقتدارگراها چون به دموكراسي معتقد نيستند، نبايد به خود انتقادي بپردازند. اختلاف در اين است كه سياستورز دموكرات انتقاد به هر فرد و گروه، از جمله به حكومت، را حق هر شهروند ميداند و از گسترش فضاي نقد حمايت ميكند اما اقتدارگرا حق را انحصاراً در اختيار خود ميداند و بعضا با تهمت و افترا با رقبا مواجه ميشود. مهمتر آنكه حق و اجازه نقد خود را به ديگران نميدهد. به همين دليل از نشر روزنامههاي مؤثر اصلاحطلبان جلوگيري ميكند، مانع ايجاد تجمع و تشكل آنها ميشود و صلاحيت نامزدهايشان را در انتخابات رد ميكند.
براي درك بهتر موضوع يادآور ميشود كه حتي در خانواده دموكراتيك كه اصل بر گفتوگو و راي آزاد افراد است، اعضا تشويق نميشوند كه اختلافهاي خانوادگي و فاميلي خود را علني سازند تا نشان دهند به آزادي معتقدند يا رفتاري دموكراتيك دارند. در «دموكراسي» از «تحميل» خبري نيست و اصل بر گفتوگو و نقد و حق مساوي اعضاست. با وجود اين چه بسا مسائلي كه افراد انتشار علني آنها را توسط خود صلاح ندانند اگر چه طرح مستقيم و صريح آنها را از جهتي مفيد ارزيابي كنند، ولي چون علني شدن آنها توسط خود آنان ممكن است از ابعاد ديگر مشكلات زيادي ايجاد كند، آنها را آشكار نميكنند.
12. نقد مفيد و بعضاً ضرور آن است كه به فهم همهجانبه گذشته براي فعاليت مؤثرتر در آينده ختم شود. توجيه انفعال و بيعملي به تئوريپردازي نياز ندارد. هر شهروند هر لحظه ميتواند فعاليت سياسي را ترك كند و به زندگي شخصي بپردازد. بسمالله. به همين سادگي! البته چنين شخصي ميتواند در جامعه مدني نيز منشاء خدمات گوناگون شود. مثلا در عرصه آموزش، فرهنگ، هنر و … و به دور از چالش مستقيم با قدرت، بيمارستان، دانشگاه، مسجد، كتابخانه و … تأسيس كند. اما در هر دو حال نبايد تلاش كساني را كه عمرشان در راه تحقق آرمانهاي ملي سپري ميشود، ناديده گرفت يا آرمانشان را تحقير كرد. ايثار و فداكاري حقانيت فكر و راهبرد را ثابت نميكند، اما ناديده گرفتن صفات مثبت انساني نيز، اخلاقي و انساني نيست.
13. در نقد اصلاحات بايد پنج ركن اساسي مورد ارزيابي قرار گيرد تا درك ما همهجانبه و براي آينده توشه بهتري فراهم شود.
اول، توطئهها، كارشكنيها و مانعتراشيهاي استبدادطلبان.
دوم، عملكرد دموكراسيطلبان حداكثرگرا و تمامتخواه با رفتار و گفتار خود نگراني مرتجعان را چند برابر ميكنند و زمينهساز بروز خشونت، قانونشكني و استبداد عريان حاميان يكهسالاري ميشوند.
سوم، توجه به فضا و روند امور در سطح بينالمللي و اينكه شرايط مزبور چه امكانات و فرصتهايي و نيز چه تهديدات و موانعي را در راه اصلاحات ايجاد ميكند.
چهارم، توجه به حوادث پيش بيني نشده و تأثير آن بر فراز و فرود نهضت.
پنجم، ضعفها، خطاها و فرصتسوزيهاي اصلاحطلبان به دليل عدم طراحي راهبردي همهجانبه براي جنبش و سازمانيافته نبودن تا ضمن دلگرم نگاه داشتن شهروندان و تشويق آنان به استقامت در برابر مشكلات، بتوان موانع را پشت سر گذارد و تهديدها را برطرف كرد و از امكانات و فرصتهاي ملي و بينالمللي حداكثر استفاده را به عمل آورد. افزون بر اين رهبري هوشمند اصلاحات ميتواند برخي تهديدها را به فرصت تبديل كند نه اينكه خداي ناكرده در برابر مشكلات كمر خم كرده، يا فرصتها و امكانات را به ضد خود تبديل كند.
14. آيا اين پنج عنصر (وضعيت دشمن يا رقيب، تندروي هم پيمانان، شرايط جهاني،حوادث پيش بيني ناپذير و عملكرد پيروان) درباره انقلاب نيز صادق نيست، يعني انقلابيون نبايد با همين منطق با منتقدان خود مواجه شوند؟ مساله را نفي نميكنم اما تاكيد بر نقد اصلاحات از اين منظر به آن دليل است كه بر ويژگيها و محدوديتهاي حركت اصلاحي پافشاري شود. در حقيقت اگر رهبران يك نظام سياسي غيردموكراتيك، حداقل همكاري را براي پيشبرد حركت اصلاحي فراهم نكنند، يا دست كم رسالت خود را نابودي آن ندانند، اصلاحات ممتنع ميشود. حال آنكه در انقلاب چنين نيست. يعني هر قدر رژيم به سمت انسداد بيشتر و محدود و سركوب كردن بيشتر مخالفان پيش برود، زمينه براي پيروزي انقلابيون و سقوط رژيم سياسي آمادهتر ميشود. به همين علت نقطه آغاز انقلاب از لحظهاي است كه اصلاحات ممتنع ميشود. عكس مساله نيز صادق است. اصلاحات موفق منتفي كننده انقلاب است زيرا انقلاب انتخاب اول شهروندان نيست و به رغم هزينه زياد، چشمانداز روشني، در قياس با اصلاحات، ترسيم نميكند. هنگامي كه مردم با روشهاي قانوني، مسالمتآميز و تدريجي نتوانند خواستهاي خود را محقق كنند، ممكن است شيوههاي غيرقانوني، خشن و فوري يعني انقلاب را برگزينند.
15. به نظر ميرسد روش مفيد و بلكه ضروري نقد اصلاحات، با هدف حفظ و انباشت تجربيات گرانقدر تلخ و شيرين هشت ساله، آن است كه منتقدان محترم موضوعات زير را مورد ارزيابي دقيق قرار دهند. انتظار اين نيست كه هر منتقدي بتواند همه اين مسائل يا فقط اين محورها را بررسي انتقادي كند، بلكه منظور ارائه موضوعاتي است كه پرداختن به آنها ميتواند به كار همه دلسوزان، بويژه احزاب اصلاحطلب آيد. محورهاي پيشنهادي براي نقد اصلاحات عبارتند از:
الف. آيا با توجه به ساخت حقوقي (قانون اساسي) و حقيقي (قدرت واقعا موجود) در ايران، اصلاحات ممكن است؟ اگر آري، چرا و اگر نيست، راهبرد آلترناتيو (انقلاب كلاسيك، انقلاب آرام، دخالت آمريكا و … ) چيست؟ دلايل ترجيح استراتژيهاي نوع دوم (سود بيشتر و هزينه كمتر) نسبت به اصلاحات كدام است؟
ب. نقد راهبرد «توسعه دموكراتيك» در ايران و اينكه آيا ميتوان بدون تاكيد هم زمان بر دو دسته حقوق مدني (آزادي انديشه و بيان، قلم، حزب، اتحاديه، انجمن، تجمع و …) و حقوق سياسي شهروندان (برگزاري انتخابات آزاد و عادلانه) ثبات سياسي را حفظ كرد و در مسير بهبود شرايط زندگي همه ايرانيان، جامعه را در مسير رشد علمي و فني قرار داد؟
پ. نقد استراتژي كلان اصلاحطلبان مبني بر حضور همزمان در قدرت و در جامعه مدني و نيز نقد راهبردهاي كوتاه مدت آنان مانند «آرامش فعال» و «بازدارندگي فعال».
ت. نقد شعارهاي اصلي اصلاحطلبان يعني «ايران براي همه ايرانيان»، «عدالت، معنويت و آزادي» و «دموكراسي در خانه، صلح در جهان» و همچنين نقد شعارهاي راهبردي آنان مانند «پاسخگوكردن قدرت» و «حاكميت قانون».
ث. بررسي دقيق و انتقادي عملكرد خاتمي و دو كابينه او، مجلس ششم و شوراهاي شهر و روستاي اول. در واقع ارزيابي اقدامات مثبت و دستاوردهاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و بينالمللي اصلاحات به همراه فرصتسوزيها، خطاها و احياناً تقصيرهاي اصلاحطلبان.
ج. نقد عملكرد احزاب اصلاحطلب به ويژه گروههاي هجدهگانه دوم خردادي.
چ. ارزيابي حركتها و جنبشهاي اجتماعي (زنان، دانشگاهيان، حقوق بشر و …).
ح. بررسي عملكرد مطبوعات اصلاحطلب.
خ. نقد عملكرد نهادهاي مدني.
د. ارزيابي عملكرد اپوزيسيون قانوني.
ذ. بررسي عملكرد دولتهاي قدرتمند جهاني.
ر. نقد عملكرد اپوزيسيون برانداز به ويژه در خارج از كشور.