همان گونه كه خوانندگان محترم مستحضرند بخشهاي اول و دوم مقاله آقاي خسرو طالبزاده، صاحبنظر محترم امور فرهنگي در دو شماره گذشته عصرنو به چاپ رسيد. نويسنده در بخش اول به بيان كليات مطلب پرداخت و در بخش دوم، با تقسيمبندي جريانهاي فرهنگي و فكري ايران در يك سده اخير به 4 دوره زماني به تبيين دوره اول اين تقسيمبندي به عنوان «1- تا سال 57، گفتمان برتر: چپ فرهنگي ماركسيستي» پرداخته است.
بخش پاياني اين مقاله نيز به تبيين دورههاي زماني پس از 57 اختصاص دارد.
2: از سال 57 تا سال 60؛ غلبة گفتمان فرهنگی
انقلاب اسلامي بيشك انقلاب فرهنگي بود. زيرا نسبت به ديگر تحولات و انقلابهاي پيشين در ايران موج گستردهتر فكري و تحول عميقتر فرهنگي را در فكر و ذهن فرد و جامعه ايراني پديد آورد. انقلاب اسلامي با آزادي وسيع مطبوعات و انتشار كتابهاي متنوع و گوناگون در شمارگان صدهزار (موسوم به جلد سفيد) و رشد چشمگیر فعالیتها و برنامههاي فرهنگي و هنري در مساجد، كانونها و دانشگاهها به همراه فعاليتها و مبارزات سياسي پدید آورد. بحث و مناظره فكري و سياسي و فرهنگي در جلوي دانشگاه تهران و در دانشگاههاي سراسر كشور، نماد برجسته اين رويكرد فرهنگي در مردم و نياز و عطش مردم به دانستن و آگاهي بود. انقلاب با گفتوگو و مناظره و خواندن قوت يافت، پيش رفت و به سرانجام رسيد. انقلاب اسلامي متكي بر مردم بود و آگاهي و دانش مردم نيز به عنوان تنها منبع توسعه بخش و تضمين كننده حضور و مشاركت مردم محسوب ميشد. درواقع قدرت انقلاب اسلامي از قدرت دانش و آگاهي مردم سرچشمه ميگرفت و امام خميني بر اين شيوه تاكيد داشت و هر اقدام و طرح و برنامهاي را بدون حضور و آگاهي مردم ناموجه ميدانست. مخالفت با مشي مبارزه مسلحانه در دوران مبارزه سیاسی و تاکید بر ميزان بودن راي مردم در دوران استقرار نظام از نمونههای این رویکرد امام بود. تاكيد بينظير امام براي برگزاري رفراندوم قانون اساسي و مجلس خبرگان عليرغم مخالفت چهرههاي برجسته و روشنفكر و انقلابي مبني بر زودهنگام بودن اين انتخابات بر همين اصل استوار بود. حضور مردم در انقلاب برای امام ابزار قدرت و نمايش سياسي نبود، بلكه در كانون توجه و خواست امام و تفسير وی در انقلاب و نظام جمهوري اسلامي جای داشت که هدف آن «انسانسازي» بود. امام بر سنت فرهنگياي تاكيد داشت که تداوم سنت نقد فرهنگي مطهري در ايران و تقويت آن بود. برچيده شدن موانع آزادي بيان و مطبوعات و نشريات و فروپاشي نظام استبدادي اولين تبلور و تجسم عيني واقعي خود را در كثرت و تنوع مطبوعات و كتابها و فعاليتهاي نمايش هنري در سال 58 و 59 به نمایش گذاشت.
قانون اساسي مصوب مجلس خبرگان در سال 58 و تاكيد بينظير و بي سابقه آن بر مقدم دانستن آزادي بيان و آرا و تاكيد بر وجود هيات منصفه به عنوان اولين نهاد مدني- حقوقي در جرايم مطبوعاتي و سياسي به روشنی دلالت بر درك و فهم عميق نخبگان سياسي و ديني بر ضرورت آزادي فرهنگي داشته است.
در اين سال بياغراق ميتوان گفت كه تمامي جريانها و گروههاي سياسي و فرهنگي داراي نشريه و كتابهاي خاص خود بودند و نقدهاي گوناگون به نحو تحملپذيري از جانب همه گرایشهای فرهنگی جریان داشت كه تمامي اركان و عناصر قدرت و تصميمات و اقدامات دولت و رفتار جامعه و گرايشها و باورهاي متنوع موجود را نقد میکرد. گفتمان مسلط فرهنگي در این دوره گفتمان انتقادي بود و حاكميت و دولتمردان هم در برابر اين گفتمان انتقادي نه تنها از ابزارهاي پليسي و امنيتي و اقتدار مشروع سركوب خود استفاده نميكردند بلكه در اين گفتمان انتقادي مشاركت و نقش داشتند و به استقبال اين گفتمان ميرفتند.
دكتر بهشتي در اين تلاش و در فقدان مطهري كه چند ماه بعد از انقلاب در 12 ارديبهشت توسط تشكيلات شبه مذهبي فرقان ترور شد، سرآمد ديگران شد و در بحثها و مناظرات فكري و فرهنگي نقشي فعال داشت و در «تلويزيون جمهوري اسلامي ايران» با گروههای راست و چپ ( مانند چريكهاي فدایي خلق ـ اقليت واكثريت و حزب توده و… ) درباره موضوعات عقيدتي و سياسي و فرهنگي مناظره ميكرد و بر قدرت انديشه و استدلال ديني خود تكيه ميزد، نه قدرت دولت. در اين زمان كتابها و نشريات مخالفان عقيدتي و سياسي دولت و نظام و انديشه اسلامي منتشر میشد و در اين شرايط هيچ مسوول و دولتمردي به حذف و سانسور و توقيف مطبوعات و كتابهاي لاييك و غيرديني نميانديشيد، چه رسد به اينكه اين موضوع را بخواهد با ابزار دولت پيگيري كند. در سالهاي 58 و 59 اوج فعاليت شبه نظامي و تشكيلاتي گروهها و آزادی در دانشگاهها و دبيرستانها و كارخانهها بود و با اين كه مطهري و مفتح هدف ترور فرقان و شهيد واقع شدند و هر قسمتی از دانشگاهها در اختيار گروهها و ستاد فعاليتهاي آنان بود و اعتصابها و شورشهايي را در كارخانه ها و شهرها و دانشگاهها رهبري يا آن را حمايت و هدايت ميكردند، اما نظام به قوه قهريه و قضايي خود متوسل نشد.
امام خميني در مهرماه سال 1358 در پيامي به مناسبت بازگشايي دانشگاهها و در شرايطي كه گروهها قصد اخلال در نظام آموزشي و تعطيلي دانشگاهها را داشتند، خطاب به دانشجويان نوشت:
«اسلام دين مستند به برهان و متكي به منطق است و از آزادي بيان و قلم نميهراسد و از طرح مطلبهاي ديگر كه انحرافات آنها در محيط خود آن مكتبها ثابت و در پيش دانشمندان خودشان شكست خورده هستند، باكي ندارد. شما دانشجويان محترم نبايد با پيروان مكتبهاي ديگر با خشونت و شدت رفتار و درگيري و هياهو راه بيندازيد كه ميدانم نخواهيد كرد و خود با آنان به بحث و گفتوگو برخيزيد و از دانشمندان اسلامي دعوت كنيد تا با آنها در بحث بنشينند تا تهي بودن دست آنها ثابت شود.»
این در شرایطی بود که گروههای مارکسیستی با تنوع و گوناگونی فعالیتهای خود در عرصة عمومی تهدید فرهنگی جدی و عینی برای نظام تازه تاسیس و تفکر دینی محسوب شود. امام به روشنی میدانست که گرایش چندین دهه به مارکسیسم از نیروی انتقادی ـ انقلابی و ضدیت آن با تبعیض و نابرابری و ستمگری و چپاول برخاسته بود نه به نحو الزامی از سنت فکری ماتریالیسم و سوسیالیسم آن. سنتی که هیچگاه تبیین سرراست و منسجم و عقلانی و نامتناقضی از آن در ایران ارایه نشده است و منابع ادبیات مارکسیستی در ایران رمان و شعر و تاریخ حماسی بوده است تا منابع دست اول جامعهشناختی و فلسفی و نظری. بر این اساس چپ در ایران همواره مفهومی مترادف با برابری و عدالت اقتصادی و اجتماعی بوده است تا تفکر فلسفی و نظری. بنابراین امام توجه خود را به علت اصلی و انگیزه واقعی گرایش جوانان به مارکسیسم و سکولاریسم معطوف کرد نه به معلولها و فروعات آن. امام با اقدامات و عمل انقلابی خود در عرصههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی قدرت اجتماعی چپ مارکسیستی را از کار انداخت و آنان در برابر عمل سیاسی امام خلع سلاح شدند و حوزههای آنان در عرصة عمومی را از آنان بازپس گرفت. امام به همین دلیل به گروهی که خاماندیشانه تصور میکردند مارکسیسم در ایران اولاً و به ذات، یک جریان فرهنگی و فکری است و میخواستند توان و ظرفیت تشکیلاتی خود را اینبار علیه گروههای چپ سازماندهی کنند، اجازة این اقدام را نداد.
امامي كه حركت و فعاليت سياسي خود را با كتاب «کشف الاسرار» و نقد بر انديشهها و جريانهاي ضداسلامي شروع كرده بود، به تجربه ميدانست در منازعه و ستيزهجويي تشكيلاتي و فرقهاي با جريانهاي فرهنگي و فكري آنچه به دست نميآيد، ارتقاي انديشه ديني و بسط تفكر و فرهنگ اسلامي و رشد آگاهي مردم است.
3. از سال 60 تا 67؛ غلبة گفتمان «امنیت فرهنگی»
دو بينش در انقلاب اسلامي همپا و همراه با يكديگر تداوم مييافت كه جريان ستيزهجوي فرهنگي در اوايل انقلاب به انزوا كشيده و به حاشیه رانده شد. مساله جنگ تحميلي و تروريسم داخلی دو عنصر و عامل مكمل و مقدم يكديگر بودند كه توانستند فضا و وضعيت سياسي و فرهنگي داخلي را دگرگون سازند و به ويژه مساله تروريسم داخلی بيش از جنگ ضرورت تدابير و الزامات امنیتی و سياسي را توجيه میكرد. درواقع تروريسم ضدمردم برخي گروهها بيش از جنگ در ايجاد انسداد فضاي فرهنگي- سياسي و ظهور وضعيت بحراني و فوقالعاده نقش و سهم داشت. ضربه فرهنگي كه از اين زاویه به فضاي بار دولت وجامعه وارد شد، جديتر و موثرتر از جنگ بود. جنگ كمتر فضاي سياسي- فرهنگي كشور را به نفع انسداد سياسي و فرهنگي تقویت میكرد، بلكه تجاوز دشمن عینی در تصرف خاک کشور، نوعي همبستگي و وفاق ملي را نظير دوران انقلاب بازسازي كرد و برخي از روشنفكران و لاييك و دگرانديش هم كه با سياستهاي دولت مخالف يا منتقد آن بودند،جنگ را مسالهاي ديگر و فراتر از چالشهاي سياسي و فكري خود ميدانستند و در حمايت از رزمندگان و ارتش در جنگ شعرها سرودند و داستانها نوشتند.
اما تروريسم و جنگ طلبي گروههاي مخالف و تجزيهطلب، نگرش ستيزهجوي فرهنگی را تقويت كرد و اين جريان را از انزوا خارج كرد. دانشگاه كه در طول انقلاب کانون بحثها و گفتوگوها و محفلهای سياسي- فرهنگي بود به زرادخانه و انبار تسلیحاتی گروهها تبديل شد.
سنت فرهنگي انقلاب اسلامي، که نمادش در اقدامات مطهري و بهشتي شکل گرفته بود وگفتمان آن؛ آزادي و مناظره و گفتوگوي عقلي و استدلالي بود، اين سنت با ظهور تروريسم داخلی تضعيف شد و اصل استثنایی امنیت در شرايط بحراني و اضطراری به قاعده درآمد و سنت فرهنگي انقلاب را به حاشيه راند.
پس از جنگ و با از بين رفتن الزامات شرايط اضطراري و جنگي عليالقاعده بايد وضعيت پيش از آن بازسازي و ترميم ميشد. به خصوص آن كه موضوع ضديت و ستيزهجويی ضدقانوني گروههاي معارض به پايان رسيده و هر كدام در گوشهاي از جهان خسته از مبارزه بينتيجه سياسي- نظامي و خط مشي براندازي خود دچار انشعابها و ريزش نيرو و استحاله سياسي و فكري شده بودند و بسياری از مبارزه عليه نظام دست شستن وبرخي تا حد منابع اطلاعاتي و جاسوسي سازمانهاي اطلاعاتي و امنیتی دولتهاي منطقه و جهان كاركرد و ماهیت خود را تنزل بخشیدند.
جنگ پايان يافته بود و نظام دوران تثبيت خود را طي كرده بود، ستيزهجوييگروهها بيمعنا شده بود، اما انسداد فرهنگي و فكري هنوز در برابر اصول انقلاب و نظام يعني آزادي مقاومت و ايستادگي ميورزيد و تلاش ميكرد تا ضرورت و مصلحت خود را با پناه گرفتن در پس موضوع «تهاجم فرهنگي» بازتوليد كند و آن استمرار بخشد.
4. از سال 67 تا 76؛ تکوین و توسعة گفتمان تهاجم فرهنگی
در این یک دهه، نظریة «تهاجم فرهنگي» گفتمان برتر و سامانبخش و تفسیرکننده مسائل و امور فرهنگی به شمار میرود که برنامة اصلی دولت در زمینههای امنیتی و فرهنگی مبدل میشود و با اختصاص یافتن بودجههای کلان و بیشمار و همراهی قدرت فقهی و سیاسی نظام به عنوان قویترین و مسلطترین نیروی بلامنازع در عرصة فرهنگی عمل میکرده است. نظریة تهاجم فرهنگی، مستندات و شواهد تبیینی خود را از عمل و اقدام فرهنگی غرب و به نحو خاص از دولت آمریکا اخذ و الهام میگیرد. این مستندات و شواهد بیاساس و بیپایه نبودند و دلایل تاریخی و واقعیتهای فرهنگی بسیاری این نظریه را تقویت و مستحکم مینماید. فرهنگ غرب و به شکل خاص و صورت برتر آن، یعنی فرهنگ آمریکایی کوششی است برای شکلبندی و قالبریزی صورت و محتوای تمامی فرهنگها در فرهنگ مسلط و مقتدر است. این فرهنگ همان فرهنگ بازار و سودجویی است که هیچ مرز هویتی و اخلاقی را در برابر خود به رسمیت نمیشناسد و سود و بازار به عنوان تنها انگیزه و دلیل آن عمل میکند. از سوی دیگر، فرهنگ آمریکایی و هالیوردی این خصیصه را دارد که به عنوان ابزار سیاست در خدمت دولت خود قرار گیرد و زمینهها و تمهیدات فرهنگی و روانی اقدامات و سیاستهای خارجی دولت آمریکا در جهان را تدارک و مهیا سازد. از این منظر فرهنگ امریکایی و صورت هنری آن یعنی هالیورد، فرهنگی ضد فرهنگ ملتها و هویت فرهنگی است. اگرچه کالاها و محصولات فرهنگی و هنری هالیوردی یک دست و یکپارچه نیست و تنوع و گوناگونی را میتوان در آن دریافت، اما این نظام فرهنگی در خدمت مقاصد سیاسی دولت آمریکا است.
در بسیاری از کشورهای جهان مساله تهاجم فرهنگ آمریکایی به عنوان چالشی تهدید کننده موضوعیت دارد و برای مقابله با آن و دفاع از هویت و تاریخ فرهنگی خود سیاستها و اقداماتی را به کار بستهاند.
تهاجم فرهنگی در ایران از همین نقطه پایه استدلالی خود را طرح و ضرورت آن را توضیح و تفسیر میکند و به همین دلیل این نظریه از استدلال درست و توجیه منطقی و اتکای بر واقعیتهای عینی و تاریخی برخودار است. نگرانی از استیلای فرهنگ غربی و آمریکایی بر دیگر فرهنگهای موجود در جهان در اسناد و مباحث سازمانهای فرهنگی جهانی مانند یونسکو هم به چشم میخورد.
اما مهمترین انتقاد بر نظریة تهاجم فرهنگی نقطة آغازین استدلال توجیهی و ضروری آن نیست، بلکه از دامنه غیر قابل مهار و حدناپذیری آن است که هیچ مرز قطعی و روشنی نه از حیث مفهومی و معنایی و نه از حیث شمولیت و دامنه ندارد. تهاجم فرهنگی در قرائت ایرانی آن از این قابلیت و استعداد درونی، هم در عمل و هم در نظر، دارد که هرگونه تفاوت و اختلاف فرهنگی و فکری را در قالب ترفند و توطنه دشمن قالببندی و طراحی کند و به عنوان مصداق و نمونهای از تهاجم فرهنگی دشمن قلع و قم کند. مهارناپذیری ذاتی و طبیعی تهاجم فرهنگی و فقدان مرز معیین و عینی در تعریف گسترة مصادیق و نمونههای تهاجم سبب شده است تا این نظریه در عمل بر ضد مقاصد و نیتهای تعریف شده آن عمل کند. وقتی کالاها و آثار فرهنگیای که از مجرای قانونی مجوز انتشار و تولید و توزیع میگیرند، در افکار و عرصة عمومی به عنوان مصادیق تهاجم فرهنگی معرفی و به حذف و برخوردهای غیر قانونی علیه آن تهیج و ترغیب میشود، در این وضعیت، تهاجم فرهنگی آنارشیسم فرهنگیای را تقویت و تشویق میکند که کمترین نتیجة آن تضعیف قانون اساسی به عنوان سند مکتوب اصول و ارزشهای انقلاب اسلامی است. کارنامة تهاجم فرهنگی در ایران بیش از هر چیز اقدامی علیه انقلاب اسلامی است و گفتمانی را تدارک و تقویت کرده است که در نگاهی اغراقآمیز و بدبینانه، تحقق همان نیت دشمنان انقلاب اسلامی است تا آن را صورتی از انقلابهای بنیادگرا و قوممدار و قبیلهای معرفی کنند.
تهاجم فرهنگی با اصالت دادن به طراحی و برنامههای دشمنان خارجی انقلاب، استعدادها و ظرفیتهای فرهنگی درونی را از بین برده است و با مسلط کردن رویکرد امنیتی وسیاسی در حوزه فرهنگ، خلاقیت و آزادی فرهنگی مصرح در قانون اساسی را به چالش کشیده و آن را خنثی و بیاثر کرده است. مفهوم «دگراندیشی» که با نظریه تهاجم فرهنگی در این دوران تئوریزه و رایج شد، همانند مفهوم تهاجم فرهنگی این قابلیت را داشته است تا هر گونه نظر مخالف و منتقد دولت و نظام را به عنوان عامل فرضی دشمن مورد اتهام و ظنین قرار دهد و به سادهترین توجیه به حذف و طرد و انزوای آن اقدام شود. براین اساس نظریة تهاجم فرهنگی تهدیدی بر بالندگی و شکوفایی فرهنگ دینی و ارزشی مبتنی بر انقلاب اسلامی بوده است و با رسمی و اداری و امنیتی کردن فرهنگ، تضعیف و تحقیر فرهنگ خودی را نیز موجب شده است. هیچ نوع فرهنگی در دستگاه رسمی و اداری قادر نیست به گفتمان جدی در عرصة عمومی مبدل شود، همچنان که فرهنگ رسمی و اداری در دوران دولتهای شوروی که محصولات و کالاهای فرهنگی آن شمارگان میلیونی و جهانی داشت، یکباره دود شد و به هوا رفت.
تهاجم فرهنگي در سوءاستفادههايي كه از آن شد، بازتوليد بينش ستیزفرهنگی و جنگ حيدري نعمتي در جامعه و به ويژه در حوزه دولت شد. در فرآيند تقويت نگرش تهاجم فرهنگي ظرفيتهاي ستيزهجويي بيمهار و تخيلي نظير دوران قبل از انقلاب نمايان شد. بيش از آنچه بر تمامي ظرفیت و استعدادهای فرهنگی درونی کند، فرهنگ درونی را علیه خود و نظام ساماندهی کرد و با تكيه اغراقآمیز از توطئة دشمن خودی را در جبهة آن جای داد و بدون طرح مشخصی برای توسعة و رشد فرهنگ ایرانی و اسلامب بر طبل دشمنخواهی میکوبید و هرچه پيش ميرفت اشتهاي دشمن تراشي و گشودن جبهههاي تازه براي آن تمامي نداشت. تهاجم فرهنگي جنگ بيپايان و در بسياري مواقع با دشمن فرضي و تخيلي و فاقد زمان و مكان مشخص بود. در اين ستيزجويي بيپايان تمامي نيرو و قدرت خود را از گذشته و تاريخ و طرح دشمن رویارو یعنی آمریکا بازميجست. به هيچ وجه در نگرش آن، سال 60 فراموش شدني نبود بلكه این خاطره را به كنيهاي در دل و ذهن ميپروراند كه اگرچه جنبههاي واقعي در آن نمايان بود، اما هيچگاه به آينده و چشمانداز نظام و دولت و منافع ملي و مصلحت عمومي و اصول قانون اساسي وقعی نمینهاد.
حذف قهري و رسواکننده و افشاگرانه سلاح و ابزاري بودند كه در نهاد تهاجم فرهنگي مصرف شدني و تمام شدني نبود. لاييك، روشنفكر ديني و غيرديني، آزادي، دموكراسي، غربزده و لاابالی و… واژگاني ضد مقدسی بودند كه به اسناد آن میشد جنگ مقدسي را برانگيخت. يك كتاب براي به آتش افروزي در يك كتابفروشي، يك مقاله براي ويران يك دفتر مطبوعاتي، يك سكانس از فيلمي براي تخريب يك سينما و يك جمله براي تهيج و تحريك عمومي و اعلام وضعيت فوقالعاده و بحران فرهنگي و تغييرات در مديريتهاي فرهنگي كافي بوده است. تهاجم فرهنگي به يكسانسازي و استاندارد كردن آدمها و انديشهها و فرهنگها ميانديشيد كه تكثر و تنوع زهر مرگآور آن بود. امنيت، حقوق و آزادي، عدالت چيزي جز با مفهوم دولت و اقتدار معنا شدني و تفسيرشدني نبود. دولت مظهر حق و امنيت و معرف حق و آزادي بود. جامعه و مردم به خصوص آناني كه به گونهاي ديگر ميانديشند و باور دارند، از کمترین حقوق و شان انساني و اجتماعي برخودار نبودند. بهترين و درستترين راه در دنياي ساده شده و تخيلي تهاجم فرهنگي حكومت آسان قلع و قم و تهديد و ارعاب بود. سادهترين روش قالببندي عالم و آدم به خود و بد، زشت و زيبايي، انقلابي و ضدانقلابي است تا زحمت مديريت و نقادي علمي و كوشش طاقتفرساي شناخت زمان و مكان بر دوش نگيرند. در نگرش تهاجم فرهنگي زمان و تاريخ متقوف است و حركت جوهري هستي در ضديت فلسفي و هستي شناختي اين ايده بيمعناست و آدمها استعدادهايي نيستند که بايد پرورش و در بستر آزادي رشد يابند، بلكه فايلهايياند كه بايد به پرونده قضايي و امنيتي آنان رجوع كرد تا شناخته شوند. جامعه نياز به آرايي ندارد تا تواناييها و ظرفيتهاي نهفته و خفته خود را بازسازد. نسل پرشور و شوق جوان تهديد است و با نيازهاي ناشناخته و فضاهاي ذهني مشكوك و آلودهاي که دارد فقط تیز کردن حربة و تيغ نظارت سخت ميتوان این تهدید را زدود و اساساً تنها روش کلیدی و ابزار معجزهگر تهاجم فرهنگی قدرت بیچون و چرای نظارت فرهنگی است که مظهر و نماد آن است. آزادی فرهنگی در این نظریه مترداف بیواسطه و بیدرنگ لاابلیگری و اباحهمسلکی است و این تعریف قاعدة اصلی و بنیادین معنای آزادی است مگر خلاف آن ثابت شود.
دولت در ايده تهاجم فرهنگي نهاد پرقدرت و فعال مايشايي است كه اگرضعفي داشته باشد فقط در اراده به تصميم گرفتن است. اگر دولت تصميم بگيرد و اراده كند قطعاً و بيشك همه مشكلات و مسايل حل خواهد شد. اگر جامعه دچار مسايل اخلاقي و فرهنگي است، اگر ناهنجاريهاي اجتماعي، خانوادگي و فردي در جامعه به چشم ميخورد، قطعاً در جايي دولت يا سياست غلط وضع كرده يا مديريت غلطي را اعمال كرده است. در بينش تهاجم فرهنگي قدرت و دولت حلال تمامي مشكلات است. ايده دولت در اين نظر، يگانه ابزار فرهنگ است كه وجود هر نوع شري و خيري به او بازميگردد. در اين انگاره خداوش از دولت مردم بازيگرانياند كه به تدبير و سياست دولت عمل ميكنند و اگر چنين نيست بيشك دست فتنه و توطئهاي در كار است. دولت و مردم جاده يك طرفهاي كه سلامت و سعادت جامعه در فرمانپذيري جامعه و شهروندان است. نه قدرتي در طول و عرض دولت، خرده قدرتها چه در نهادهاي مدني چه در افراد جامعه اگر «موجود» باشد نامطلوبي است كه بايد موجوديتش در وجود دولت تسحيل شود.
هويت كه ركن و عزيمت بحث تهاجم فرهنگي است در استقلال ملي و تاريخي تعريف نميشود بلكه هويت معنايي است كه در اراده دولت تعيين ميشود و تعريف و حد ميپذيرد. هويت در انگاره تهاجم فرهنگي مقوله و مفهومي يكدست و استاندارد شده و يك اندازه است كه تمامي اجزا و عناصر آن را دولتمردان يا نهادهاي دولتي تعريف ميكنند. هويت برابر بخشنامههاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي و كميسيون تخصصي آن يعني شوراي فرهنگ عمومي آسيبشناسي، تعريف و تحديد ميشود و براي همه تعاريف و مفاهيمي که به هويت ملي و ديني يا ارزش مطلوب مربوط است، توسط نخبگان مورد اعتماد حكومت و دولت آن ارايه ميشود. هويت در منظر تهاجم فرهنگي امري پويا و تاريخي و تحولزا و بر ساخته اجتماعي و فرهنگي نيست. بلكه چارچوبه مفهومي و مقولهاي يگانه و واحد و نامتكثر و ايستا و ثابتی است كه اگر تغيير و تحولي هم در آن صورت گيرد، بايد در نهاد رسمي هويتساز(شورای عالی انقلاب فررهنگی) به عنوان موسسة ثبت هویتها به ثبت و تاييد رسيده باشد و بر آن مهر رسمي خورده باشد.
تهاجم فرهنگي متکی و معلول بوروكراسي است، چون تهاجم فرهنگي پروسه اجتماعي و فرهنگي و مبتني بر واقعيتها و عینيات جامعه پس از جنگ نبود و از الزامات و ضرورتها ونيازهاي جامعه سرچشمه نميگرفت و از درون آن نميجوشيد. به همين سبب تهاجم فرهنگي پروژهاي بود كه طراحي و تدوين و قالببندي شده بود.
اساس ايده تهاجم فرهنگي در توليد کالاهای و محصولات فرهنگی بود كه توليد افزونتر و گستردهتر و فراوانتر را مترادف با غلبه بر طرح دشمن و خنثیسازی آن میدانستهاست، بيآن كه تامل و درنگ شود (آگاهانه) كه آيا توليد كالاي فرهنگي مهم است يا مصرف آن.
استدلال تبیینی تهاجم فرهنگی از نقطهای منطقی میآغازد، اما پیوستگی و همبستگی آن با سیاست مرز بیکرانی را به گستره و تعریف و مضمون آن میبخشد که در هیچ قالب و طرحی حتی در قالب و طرح انقلاب اسلامی نمیگنجد.