در جريان پسرفت يك جامعه به سوي برقراري و تحكيم استبداد، تغييرات پارامترهاي مختلفي را ميتوان مشاهده كرد كه به مشخصههاي حكومتهاي خودكامه بهشمار ميآيند. مثلاً شعاع محدوده آزادي بيان و انتخاب آزاد يك شاخص اين روند است و تراكم و تجميع قدرت تشخيص راه از چاه در يك فرد يا گروه، يك شاخص ديگر از حركت جامعه به سمت تمركز قدرت و استيلاي استبداد. از پارامترهاي ديگري كه براساس آن ميتوان سمت و سوي حركت حاكميتها به سوي استبداد را تشخيص داد، ميزان رشد باور و اعتقاد سران و كارگزاران حكومتها به اصل «هر كه با ما نيست بر ماست!» است. اين اصل، اين روزها بهعنوان يك فانوس راهنما، هدايتگر اجزايي از حكومت جمهوري اسلامي نيز شده است. آخرين نمونه؟ مورد جالبي است: يكي از فعالان نسبتاً سابقهدار دانشجويي دوره زندان را پشت سر گذاشته و آزاد شده است. او نقل ميكند در آخرين ملاقاتهايش با مسوول پرونده اندكي از تغييرات فكري و سياسي اخير خود گفته و حالا كه ديگر راديكاليسم نوجواني را پشتسر دارد، پيگيري گرايش اصلاحطلبي از درون جمهوري اسلامي و تلاش براي تصحيح حكومتداري ضمن حفظ اصل آن را مشي و باور خود اعلام كرده است. نقل ميكند كه شخص مورد بحث گفته است: «نهخير، اصلا! يا چفيه، يا رفتن به آمريكا و پيوستن به VOA [صداي فارس آمريكا]! وسط آن هرچه باشد نفاق است كه دشمني پيچيده با جمهوري اسلامي محسوب ميشود و خطرناكتر».
براي باور به درستي اين نقل، نيازي به سوگند و سند نيست، زيرا رويكرد مستتر در آن اعمال و رفتارهاي ديگري از سوي اجزاي حكومت به كرات مشاهده شده است. در عصر نو، تاكنون بارها در اين مورد مطلب نوشتهايم. (از جمله در شمارهي 29 در مقاله «تغييرات برونزا، اصلاحات درونزا» و نشان دادهايم در ايران كساني اعتقاد دارند اگر كسي در مقابل جريان حاكم تسليم نيست، بهتر است به زور هم كه شده او را تسليم در مقابل جريانهاي باطل خارجي كنيم، لابد براي اينكه كوبيدن بر سرش راحتتر باشد!
خطاي كودكانه «هر كه دوست من نيست لابد دوست دشمن من است» در حوزه سياست يك اشتباه سادهدلانه باقي نميماند، بلكه به توهم بددلانهاي تبديل ميشود كه خطمشي خوارج از آن حاصل ميآيد. شهيد مطهري در جايي اشاره ميكند كه اولين فرقهاي كه در جهان اسلام شعار «يا با ما، يا بر ما» سرداد خوارج بود. اگر از رفتار جريانات توتاليتري مثل استالينيستها و يا دارودستههيتلر [يكي برخورد با اعضاي حزب كمونيست، ديگري در مقابل ارتش و دانشگاهيان] به عنوان عامل دشمن بگذريم، نزديكترين گروه به خوارج در عصر حاضر، كساني هستند كه در ايران معتقدند مخالف خوب، مخالفياست كه سردر دامن بيگانه بگذارد و تكليف خود را با ما روشن كند. منتقد داخلي كه به جمهوري اسلامي اعتقاد اما به «ما» انتقاد دارد مخالف نيست، منافق است. آدمها بايد يا چفيه به گردن بر آستان ما پايبوسي كنند و يا كراوات بر سينه در درگاه آمريكا به كشورشان خيانت بورزند. حد وسط وجود ندارد.
واضح است اين گرايشي خوارج مسلك است. اين توهم شوم كه ريشه در باور به «حق»بودن خويشتن و «ناحق»بودن هر كس ديگري غير از خويش دارد، هنگاميكه در كارگاههاي عملياتي دستگاههاي اطلاعات موازي فراوري ميشود، توطئههاي ضد ملي شوم تري را ثمر ميدهد: بايد افراد را تحت فشار قرار دهيم و آنها را كه طاقت كمتري دارند يا از نظر رواني مستعد شناخته ميشوند آزاد كرده به دامن دشمني چون ايالات متحده برانيم. آنها را به اين ترتيب به شكل عناصر خيانتپيشه بسوزانيم وجنازهشان را چون چماق بر سر آنهايي كه طاقت ميآورند، نميبرند، نسبت به مسائل سياسي آگاه و در مورد جايگاه خويش هوشيار هستند بكوبيم. ميوه اين رفتار ضد منافع ملي در ايران انواع و اقسام بريدههايي هستند كه در ايام مرخصي زندان موفق به خروج از كشور شدهاند! يا بعد از زندان گذرنامه و دعاي خير دريافت كردهاند و اكنون سخنگويان VOA و مخالفان مورد قبول و تبليغ سروران كفش و كلاه كرده براي راهانداختن بساط استبداد در اين كشورند.
بايد از سردمداران اين تفكر پرسيد چرا به عقيده آنها حد وسطي وجود ندارد؟ چرا بايد يا سرسپرده درگاه قدرت مطلقه داخلي بود و يا حقوقبگير اجنبي؟ چرا تلاش ميشود القا شود كه در اين كشور فضايي براي سياستورزي و مشاركت اجتماعي وجود ندارد؟ آيا اين نسخهپيچيها با نظر رهبري كشور انجام ميشود؟ متاسفانه فقدان پاسخگويي در قدرت كه در ايران در حال نهادينه شدن است، اجازه اصرار براي دريافت پاسخ اين پرسشها را نميدهد.
در بطن اين رفتارها و گرايشها كه نتايجي تلخ و بعضاً خيانتآميز به بار ميآورند، نگره اصلي استبداد در حال تكوين جديدايران قابل مشاهده است. براساس اين نگره كه سياستورزي آگاهانه، آزاد و متعهد به حقيقت، با روندهاي جاري تمركزيابي قدرت ناهمخوان و ناسازگار است و بايد از بين برود. سياستورزي آگاهانه مبتني بر تعمق و «فيتبعون احسنه» است كه در دوران جديد در قالب تحديد قدرت از طريق تشكيل حزب و پارلمان بر مبناي رايگيريهاي دموكراتيك نمود مييابد و در آنآدمها يا به چفيه يا به VOA راي نميدهند. طيف گستردهيي از آدمها با ديدگاههاي مختلف درمورد مسائل واقعي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كشور (و نه در مورد دوگانه اختراعي چفيه و VOA اقتدارگرايان) راهكارها و چشماندازهاي مورد نظر خود را در مقابل عامه مردم قرار دهند و براساس انتخاب آنان سهمي در سياستگذاريهاي آينده كشور پيدا ميكنند. در فرمول پارلماني، اولين فرضي كه مردود ميشود نظريه «يا با ما يا بر ما» است كه از محصولات استبداد و حكومتهاي فردي و سلطنتي و شاهعباسي محسوب ميشود. فرمول «يا چفيه يا مصاحبه با VOA» خدشهدار كردن، نفي و ناممكن بودن اين روند نيك و امروزي سياستورزي را هدف قرار داده است و آشكار است بهعنوان يك راهحل عقول فحول استبدادگرايان، طبق معمول در نهايت به زيان منافع ملي و حكومت مدعي ابتنا بر وحدانيت عمل ميكند. البته اين سركنگبين نيز مانند ساير شربتها و آمپولهاي اقتدارگرايان عاقبت فقط صفراي آنان را افزايش ميدهد و جز بيآبرويي و شرمساري در پيشگاه خدا و ملت و تاريخ چيزي بهبار نميآورد، اما مهم اين است كه تاثيرات سوءفوري و مستقيمي بر منافع ملي و حيثيت حكومت ديني و سنت سياسي در ايران ميگذارد، البته در اينكه مهر «خيانت» بر پيشاني مجريان طرح ميزند نيز شكي نيست: هركس، به هر روشي، به هر نيتي و در هر زماني عناصر ضعيفالنفس ايراني را جستوجو كرده، آنها را به طريقي در خدمت و در ركاب دشمني – يا رقيبي – چون ايالات متحده – يا هر اجنبي ديگري – قرار دهد، مرتكب خيانت شده است. اين خيانت را با هيچ آبكوثري نميتوان شست و با هيچ دعوي ديني و الهي نميتوان پوشاند.
مخترع اين شيوهها كافر و آمر و مباشر آن خائن به منافع ملي و علائق دينياند.
هرچند جملات فوق يك فتوي نيست، اما غيرممكن است كسي بتواند فتوايي مخالف محتواي آن از هيچ عالم ديني باوجداني دريافت كند. البته… البته مباشران اين رويه لابد فتواي مويدي در جيب دارند!!